آترین آترین ، تا این لحظه: 10 سال و 10 ماه و 19 روز سن داره

آترین فرشته کوچک من

سلام خاله عاطفه

سلام آترین دلبندم      سلام عاطفه عزیزم چقدر وقتی تو لحظاتت هستی و سرشار از شلوغی و با هم بودنی، قدر ساعتاتو نمی دونی و وقتی غبار زمان به روی خاطره هات نشست، اونوقته که دنبال هر چیزی می گردی تا شاید غباری پاک بشه و ثانیه ای باز با هم باشی اما..... دیروز شنبه، 30 شهریور خاله عاطفه رفت تهران. چند وقتی بود که زمزمه های نبودشو تو گوش هم می خوندیم اما از شب قبل از رفتنش واقعا باورم شد که دیگه داره می ره، بارها و بارها من رفته بودم و بارها و بارها اون، اما نمی دونم چرا این بار، دلتنگی تا اعماق وجودم رفته بود.تمام لحظه ها، از صبحی که تو بدنیا اومدی و عاطفه بدو بدو خودشو رسونده بود تا شب قبل از رفتنش که تو بی تابی می...
31 شهريور 1392

وقتی آترین به دنیا اومد

سلام گل بهشتی من     وقتی تو به دنیا اومدی، مثل این بود که خدا زیباترین گل بهشتو برای من فرستاد. من هر روز شکر گذار خداوندم برای هدیه ای مثل تو. من هر روز سعادت تو رو از خدای بزرگ می خوام. عاقبت به خیریتو، خوشبختی تو و اینا الان بزرگترین آرزو های منن. وقتی تو به دنیا اومدی غیر از خدا که کادوی به این بزرگی به من داد خیلی های دیگه ام کادو دادن، که اولیش بابای عزیزت بود(یادت باشه پدرت خیلی مرد خوبیه، شاید بهترین پدر دنیا برای تو باشه)                  و اینم کادویی که بابا برای مانت خرید. نمی دونی وقتی توی بیمارستان و جلوی همه ی اینای...
30 شهريور 1392

علیرضا تولدت مبارک

سلام قاصدک زیبای من پنجشبه من و تو و مامان جون و خاله بازم به یه تولد دیگه رفتیم. تولد علیرضای آقا و مهربون. کلی هم خوش گذشت. ولی شما چون یه کم خوابالوت بودی برای همین یه کوچولو بی حوصلگی می کردی. صبر کن یه چند سال دیگه باید به زور از تولدا راهی خونه ات بکنم. اینم چندتا از عکسای تولد           ...
30 شهريور 1392

اولین سفر نیمروزی آترین

سلام فرشته کوچولوی من   دیروز جمعه 29 شهریور رفتیم بیرون بازی. وای آترین کوچولوی من که چقدر خوش گذشت. همه چی عالی بود. حسین آقا(شوهر عمه من) ما رو برد به خونه باغ یکی از دوستاش و تمام روزو اونجا بودیم. چایی زغالی(به به دلم خواست)، جوجه روی آتیشو کلی هم خند و شادی. بهاره، خاله عاطفه، زینب، محمد، مینا اینم بابا و علی که تخته دارن بازی می کنن. ( البته من بازیشو بهشون یاد دادم)  دست اندکاران نهار ظهر  شما و بابات تو قسمت گلابگیری باغ اینم دختر کوچولوی من وقتی بی قراری می کردو من می خواستم بخوابونمش. وقتی دختر کوچولوم سعی می کنه بخوابه.  وقتی آترین کوچولو خوابید.   ...
30 شهريور 1392

آترین کوچولوی ما 100 روزه شد

سلام دختر کوچولوی نازنین من آترین کوچولی من دیروز تو 100 روزه شدی. 100 ماه و 100 سال تو زنده باشی و گل زیبای باغ زندگی من باشی. دیروز که با خاله عاطفه لباساتو نگاه می کردیم ی دیدیم چقدر این لباسا برات بزرگ بودنو الان تو تنت نمی رن( ماشااله). وقتی به عکسات نگاه می کنم می بینم چقدر تغیر کردی برگ گلم.چقدر بزرگ شدی شقایقم. اشتیاق من برای بزرگ شدن و بالندگی تو قابل وصف نیست هر چند می دونم دلم همیشه برای این روزهای تو و من تنگ خواهد شد. برای خنده های قشنگ تو، برای دلتنگی های من، برای نگاههای پر از مهر تو، برای دلواپسی های من، برای گریه کردنای تو، برای این محیط پر از عشقی که با خانواده ام(خانواده مون) داریم، برای تن کوچک تو که میون دستام ...
28 شهريور 1392

محمدرضا تولدت مبارک

سلام ستاره پرفروغ من   دیشب تولد محمدرضای عزیز بود. یه پسر باهوش و دوست داشتنی. من و تو هم دعوت بودیم. دختر ناز من که تو بغل زندایی(مامان مهرزاد) خوابیدی و تا وسطای تولدم خواب بودی. تا اینکه شروع کردن تا آهنگ تولدو بخونن و یه باره از خواب نازت بیدار شدی. و تا آخر شب هم بیدار بودی. این اولین تولدی بود که تو توی اون شرکت کردی و برات آرزو می کنم که همیشه قدمات به سمت شادی ها برن. همیشه بدون که دوستت دارم. اینام دوستای توان. از راست به چب. مریم، امیر حسین، محمد رضا، علی رضا، مهرزاد ...
25 شهريور 1392

3 ماهگی آترین کوچولو

سلام فرشته آسمونی من   آترین کوچولوی من، دیروز 3 ماهت تموم شد. رفتم قد و وزنتو گرفتم که خدا رو شکر رشد خوبی داشتی. این ماه خیلی بزرگ شدی. خوابات منظم تر شده، منو می شناسی، به بعضی از واژه ها و حرکات می خندی. با صدای من آروم می شی، دوست نداری بغل غریبه ها بری و فقط دوست داری تو بغل آشنا ها باشی. وقتی بی حوصله ای یا وقت خوابت حسابی اخلاق می فروشی و بلعکس وقتی از خواب بیدار می شی جیگری می شی که نگو و نپرس. سعی می کنی بعضی چیزا رو با دستت بگیری اما هنوز این کارو قشگ بلد نیستی. همچین انگشتاتو می خوری و  یه صدایی بلند می شه که هر کی ندونه فکر می کنه، چی داری می خوری. صبحا وقتی بیدار می شی خیلی خوش خلاقی اما جرات یه لحظه تنها گ...
21 شهريور 1392

روز دختر

سلام دختر زیبای من امروز روز تو، روز دختر، روزی که همیشه برای من وتو خواهد بود.  دختر نازم دقتی فهمیدم که یه دختر باردارم، خیلی خوشحال شدم، چون با تمام وجودم به زیبایی هایی که خداوند در وجود یک زن قرار داده ایمان دارم. هر چند می دونم هزاران محدودیت در اطراف تو قرار داره که هر روز که بزرگ تر می شی محدویت های تو نیز زیاد تر و زیاد تر خواهد شد و همراه با تو و شاید پیشتر و بیشتر از تو رشد خواهد کرد، نمی دونم شاید گاهی وقتا جا بزنی، شاکی بشی، نا امید بشی و یا بلعکس. نمی دونم فقط آرزو می کنم که در آینده تو محدودیت هاتو شکست بدی نه محدودیتها مانع حرکت و صعود تو بشن. و بدون که زندگی در جریانه چه زن باشی و چه مرد فقط نوع ن...
15 شهريور 1392